1
داستاني از مجموعه داستان مورچه آرژانتيني
مه دود
ايتالو كالوينو
شهريار وقفی پور
غذايم را در يك ي از رستوران هاي خاص مي خوردم كه قيم ت غذايشان ثابت بود . توي اين شهر، اين رستوران ها را خانواده هاي
اهل توسكان اداره مي كردند ك ه همه شان هم با ه م فاميل بودند، و همه ي دخترهاي خدمتكار هم اهل شهري بودند به اسم
آلتوپاسچيو ، جواني شان را آن جا گذراند ه بودند و حالا ه م نمي توانستند فكرش را از سرشان به در كنند، به همين خاطر هم با
باقي شهر دمخور نمي شدند ؛ غروب ها با پسرهاي اهل آلتوپاسچيو مي زدند بيرون . اين پسرها همان جا توي آشپزخانه كار
مي كردند يا تو ي كارخانه ؛ ولي طوري به رستوران مي چسبيدند مثل اين كه يك قسمت دور افتاده اي از دهاتشان است ؛ و ا ين پسرها
و دخترها با ه م ازدواج مي كردند و بعضي شان هم برمي گشتند آلتوپاسچيو ، بقيه همين جا مي ماندند و توي رستوران هاي فاميل
يا دوستا ن شهري شان كار مي كردند، تا اي ن كه يك روزي براي خودشان رستوراني باز كنند.
5 امتیاز + / 0 امتیاز - 1392/02/08 - 01:08 در داستانک